اندر حكایات یك شهر غریب - خواهر ملا نصرالدّین
یازار : گئرميلي
+0 به یه ن
متن زیر و كاریكاتورهای مربوطه توسط خواهر ملاّ نصرالدّین به ایمیل نصرالدّین ارسال شده است.
قبل از حكایت: ای خدای من! همانا تو مرا به كاری مكلف نمودی كه خود بر آن كار ،از نفس من مالك تر هستی وقدرتت بر خود من و بر انجام تكلیفم از توانایی من غالب است پس تو از افعال نفس من،آن عملی را به من عطا كن كه به آن عمل راضی باشی و در یافت دار آن را از من كه موجب خشنودی تو شود... صحیفه ی سجّادیه |
حكایت: من كه خواهر ملا باشم در زمانهای دور در همسایگی مان پیر بانوی حكیمه ای زندگی می كرد كه هر وقت مرا در حال مطالعه ی كتابی مشاهده می كرد می گفت: "قرآن می خوانی عزیزم؟" حتی اگر آن كتابی كه می خواندم چیزی شبیه نشریه ی گل آقا می بود!!!
|
|
یادم می آید اوایل بعد از گذشتن از هفت خوان رستم و تعظیم در برابر دربان و حاجب و سایر عوامل درباری وقتی به اندرونی دارالخلافه وارد می شدیم به هر مخلوقی كه از راه می رسید می گفتیم : "داروغه شمایید؟" هر چند اگر آن مخلوق دلاك و كیسه كش یا شحنه ی داروغه می بود !!! و من امروز می فهمم كه با آن دروغ ناخواسته ام چه مصیبتی بر سر آن نازنین بانوی فرزانه می آوردم! راستی حالا كه تا این اندازه سر شما را به درد آورده ام این را هم بپرسم شما نمی دانید داروغه كجاست؟! |
|
منتظر حكایت های بعدی ما باشید. - خواهر ملا نصرالدّین |
سون یازیلار